استقبال از «آنک آن یتیم نظر کرده» در لبنان
تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۴۷۲۹۴۰
جلد نخست مجموعه «آنک آن یتیم نظر کرده»، نوشته محمدرضا سرشار، از سوی انتشارات دارالمعارف الحکمیه بازنشر شد. این اثر روایتی است از زندگی حضرت محمد(ص). - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «آنک آن یتیم نظر کرده» از جمله آثاری است که با محوریت زندگی رسول خدا(ص) نوشته شده است. این اثر که تاکنون چهار جلد از آن منتشر شده، تلاش دارد روایتی مستند و در عین حال با زبانی داستانی و جذاب از زندگی آخرین فرستاده خدا ارائه دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
جلد اول «آنک آن یتیم نظر کرده» مربوط میشود به قبل از تولد پیامبر(ص) تا زمان مبعث؛ یعنی چیزی بیشتر از 40 سال از زندگی پیامبر اکرم(ص) را در بر میگیرد. این اثر که پیش از این به زبان عربی ترجمه شده بود، از سوی انتشارات دارالمعارف الحکمیه در لبنان بازنشر شد.
جلد دوم مجموعه «آنک آن یتیم نظر کرده» از زمان مبعث تا سال هشتم بعثت که هجرت دوم مسلمانان به حبشه است را شامل میشود. این دو مجلد در واقع بین سالهای 1373 تا 76 نوشته شد و ابتدا به صورت یک برنامه رادیویی تحت عنوان «از سرزمین نور» صبحهای جمعه از شبکه سراسری پخش میشد و در نهایت به صورت کتاب به بازار نشر آمد.
«قاف» بر قله دوازدهم؛ شمهای از شکوه سیرت آخرین فرستاده در کتابی متفاوتاین کتاب حاصل تحقیقات سرشار در متون معتبر تاریخی مرتبط با زندگی و سیره پیامبر اسلام (ص)، در قالب داستانی و به لحنی شاعرانه است. این اثر، پس از چاپ به صورت کتاب در دو قالب ویژه نوجوانان و بزرگسالان موفق به دریافت جوایز معتبری از سوی جشنوارههای کشوری قرار گرفت. که از آن جمله میتوان به عنوان اثر برگزیده دومین جشنواره قصههای قرآنی، پیامبران و ائمه» (مربوط به بررسی کتابهای 10 سال سالهای 1374 تا 1384) برای آن اشاره کرد.
نویسنده در ادامه با نگارش دو مجلد دیگر، به وقایع زندگی رسول خدا(ص) در مقاطع حساس دیگر از تاریخ صدر اسلام پرداخت. جلد سوم از این مجلد، سه فراز مهم محاصره سه ساله رسول اکرم (ص) و دیگر مسلمانان بنیهاشم در شعب ابیطالب، درگذشت حضرت خدیجه (س) و سفر پیامبر به طایف را در قالب اثری مستقل با عنوان «سالیان سخت» روایت میکند. این جلد از بعد ماجرای هجرت به حبشه شروع میشود و تا سال 13 مبعث یعنی سال وفات حضرت خدیجه و ابوطالب و قصه محاصره مسلمانان در شعب ابیطالب و سفر پیامبر به طائف دربرمیگیرد.
جلد چهارم که سال گذشته با عنوان فرعی «هجرت بزرگ» منتشر شده، شامل داستانهایی است که از شب لیلةالمبیت آغاز میشود و پس از آن، نویسنده به ادامه ماجراهایی که برای رسول خدا(ص) رخ داد میپردازد. ماجرای هجرت به مدینه در این جلد مطرح شده است.
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: پیامبر اکرم ص رسول اکرم داستان کتاب پیامبر اکرم ص رسول اکرم داستان کتاب آنک آن یتیم نظر کرده
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۴۷۲۹۴۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فصل آخر زندگی حمیدرضا صدر
حمیدرضا صدر برای خیلیها نامی آشنا همراه با شور و شوق حرف زدن و تحلیل کردن فوتبالی است؛ او که دستی در سینما و نوشتن داشت و از زمانی که بیمار شد بار دیگر قلم برداشت و از روزهای متفاوت خود نوشت.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست؛ جملهای که آن را حمید رضا صدر نوشت و باقی گذاشت و رفت. «حمیدرضا صدر» برای بسیاری که اهل سینما بودند یک منتقد متفاوت بود؛ از آنهایی که برخلاف خیلی از منتقدها که محدود بودند و هستند در غرغرهای عجیبشان، میتوانست شور زندگی را از دل یک فیلم بیرون بکشد، از مناسبات زیبای آدمها در دل دیالوگها بگوید.
برای فوتبالیها هم، زنده یاد صدر یک کارشناس خاص بود. کسیکه فوتبال را در تاکتیکها محدود نمیکرد؛ دنبال تحلیل آرایش خط هافبک تیمها و شیوه ضد حملاتشان نبود؛ او با فوتبال هم همان کاری را میکرد که با سینما. نگاهی زیبا، دوستداشتنی و لبریز از شوق زندگی.
اما چه شد مردی که اینقدر لبریز از امید و طراوت بود کتابی درباره مرگ نوشت؟ «از قیطریه تا اورنج کانتی» قصه سه سال پایانی زندگی اوست؛ کتابی که در ۳۳۳ صفحه به رشته تحریر درآمده و نشر چشمه آن را در دو بخش اصلی شامل تهران و آمریکا و دو بخش شامل مقدمه و موخره منتشر کرده است.
آغاز یک داستان از سرفههای حین خوابصدر دکترای برنامهریزی شهری را از دانشگاه معتبر لیدز انگلستان گرفته بود؛ چیزی دور از فوتبال و سینما. داستانهای جذاب مینوشت. در عینحال نگاهی اجتماعی به فوتبال و پیشینهاش در ایران و جهان داشت.
فوتبال را در دنیای هواداری رصد میکرد و از پیامدهای جالب این پدیده بر مردم میگفت. سال ۱۴۰۰ بود که خبر بیماریاش پخش شد. دخترش اعلام کرد پدر سه سالی است درگیر سرطان است.
خودش در کتابش نوشت همهچیز از سرفههای نیمه شب و میان خواب شروع شد. مدت کوتاهی بعد از اینکه خبر بیماریاش رسید، درگذشت. از همان روزهای اولی که خبر بیماری را شنیده بود شروع کرده بود به نوشتن کتابی درباره رنج بیماری، ترس رفتن، امید و روزهای آخر. کتابی که وصیت کرده بود فصل آخرش را دخترش غزاله تکمیل کند و حتماً بعد از فوتش منتشر شود.
درون ذهن مردی که عاشق بودصدر که از درمان ناامید شده بود به آمریکا رفته بود. اما وصیت کرده بود حتماً در ایران به خاک سپرده شود. کتاب او از تهران و روزهای ابتدایی بیماری شروع میشود و تا اورنج کانتی ادامه دارد. روایتی که انگار نجواهای درونی خود اوست، انگار درون ذهن مردی هستیم که بیوقفه عاشق زندگی بوده و لبریز از امید و حالا چون میداند هیچ چیز واقعیتر از مرگ نیست باید با ۳ سال آخر، هراس، امید و رنجهایش همراه شویم تا نگاه او به زندگی و مرگ را از نزدیک و ملموس حس کنیم. آنهم در سختترین و نزدیکترین لحظهها و روزهایش به مرگ.
لحظاتی عجیب و برزخی که ذهن او درگیر است و کادر بیمارستان بیتوجه به این موضوع دوست دارند با او عکس بگیرند. صدر در مقدمه کتابش مینویسد: «پیشامدها شبیه بادند، آمدنشان را نمیبینید. مویتان ناگهان تکان میخورد و خزیدن باد را بر چشمها و صورتتان احساس میکنید» …
برشی کوتاه، تلخ و شیرین از کتابنویسنده کتاب که عاشقانه مینوشته و تحلیلگرانه سخن میگفته، مینویسد: «احساس میکنی رفتهرفته در حال از پا افتادنی. دردی نداری اما پاهایت بیحس شدهاند. زنوانت خم شدهاند. نای حرف زدن نداری. شقیقهات میتپد و سرت به یک سو افتاده. به حافظهات فشار میآوری. تلاش میکنی جلوی محو شدن نامها را بگیری: مامان زهرا، مهرزاد، غزاله، مهشید، شاهین، مهرناز، امیرحسین، نیما، هراچ… خواهش میکنم از یادم نرین. بمونین. همین اطراف. من برمیگردم، برمیگردم.»
یادداشت از: محمود افشاری - خبرنگار ایمنا
کد خبر 725201